گاه می اندیشم، می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری! تو توانائی بخشش داری. دستهای تو توانائی آن را دارد؛ من در آئینه رخ خود دیدم، و به تو حق دادم. آه می بینم،می بینم دردحسرت مرا می فهمیدی درک می کردی! وقتی تو نیستی، خورشید تابناک،شاید دگر درخشش خود را و کهکشان پیر گردش خود رااز یاد می برد. و هر گیاه از رویش نباتی خود، بیگانه می شود. ای آفتاب تابان از نور آفتاب بسی دلنوازتر وبا نوازشت،این خشکزار خاطره ام را،آباد می کنی . مرا ز شرم مهر خویش آب کن ، مرا به خویش جذب کن،مرا هم آفتاب کن. تصوری ست همیشه، همیشه بی تصویر،همیشه بی تعبیر دوباره با من باش! پناه خاطره ام ای دو چشم،روشن باش!(فانوس روشن باش) من ندانم که کیم ،من فقط می دانم که تویی،شاه بیت غزل زندگیم در میان من و تو فاصله ها ست.
که مرا، زندگانی بخشد.
وتو چون مصرع شعری زیبا،سطر برجسته ای از زندگی من هستی
تو به اندازه تنهائی من خوشبختی، من به اندازه زیبائی تو غمگینم
آرزومی کردم،که تو خواننده شعرم باشی.
راستی شعر مرا می خوانی؟کاشکی شعر مرا می خواندی!
ای پاک تراز برفهای قله الوند، تو ،با نوشخند مهر،با واژه محبت،
فرسوده جان محتضرم را ز بند درد ، آزاد می کنی.
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |